ارزو می کنم که اگر می خوابم فقط خواب باشم ,بدون کابوس ,بدون هذیان.
ارزو می کنم که اگر نیشخندی زدم فقط در مقابل سیلی محکمی باشد که صورت باورهایم را سرخ کرده.
هنگام کاشتن گلهای باغچه ام فقط گل بکارم ,طوری که ریشه هایشان دورهسته ی زمین گره بخورند.
هنگام گریستن فقط در حال گریه کردن باشم , طوری که سفره ی اب های زیر زمینی غم هایم لبریز شود و بیابان گلستان شود و امید فرمانروای دنیایم شود.
وقتی می دوم طوری بدوم که هرگاه پاهایم از من بازستانده شد با خاطراتش بتوانم از فلج شدن رویاهایم فاصله بگیرم.
وقتی که می خندم از عمق وجود بخندم , به نمایندگی از تک تک سلول هایم بخندم طوری که زردی دندانهایم هم پشت این خنده های خالصانه پنهان شود, برای همیشه.
وقتی اوازی می سرایم با نوای دل باشد تا پریشانی چادر زده بر سرزمین افکارم هم بار سفر ببندد.
وقتی می بینم , همه چیز را ببینم, بدون لنز بدبینی. اصلا چشمانم را به حال خود رها کنم خیلی بهتر می بینند!!!
هیچگاه پلک بر هم نگذارم اگر قرار است وجدانم به خواب ابدی فرو برود.
که شکستن قلب ها هیچگاه برایم به اسانی شکستن لیوان شیر صبحانه ام نباشد.
که اگر کمکی می کنم شیپور به دست گوش فلک را محتاج سمعک نسازم.
اگر به کسی مهر می ورزم فقط مهر بورزم , برایش دل نسوزانم.
که قانون جاذبه بر ابشار مشکلاتم فائق شود ,اما فقط هنگامی که بازماندگان زیر ابشار چتری برای بازکردن داشته باشند.
با دو گوشم بشنوم اما نه هر صدایی که تابلوی در دست تعمیر را سردر جاده ی اعتماد نصب می کند.
ذره ذره ی طعم خوشبختی را مثل اب شدن روکش شکلاتی کیک تولد زیر دندان حس کنم و حس کنیم.
که بقچه ی ارزوهایت گوشه ی صندوقچه ی ناامیدی اسیر موریانه ها نشود.
ارزو می کنم که بتوانم ارزوهایم را اراده کنم...